جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

لحظه‌های طلایی‌!

برای فهمیدن ارزش ده سال

 از زوج‌های تازه طلاق گرفته بپرس‌.


برای فهمیدن ارزش چهار سال

 از فارغ التحصیل دانشگاه بپرس‌.


برای فهمیدن ارزش یک سال

 از دانش آموزی که در امتحانات پایان سال مردود شده بپرس‌.


برای فهمیدن ارزش نه ماه

 از مادری که نوزاد مُرده به دنیا آورده بپرس‌

 


برای فهمیدن ارزش یک هفته

 از سردبیر یک روزنامه هفتگی بپرس‌.


برای فهمیدن ارزش یک ساعت

 از عاشقانی که در انتظار یکدیگر به سر برده‌اند، بپرس.

 

برای فهمیدن ارزش یک دقیقه‌

 از شخصی که قطار، اتوبوس یا هواپیما را از دست داده بپرس‌.


برای فهمیدن ارزش یک ثانیه

از بازمانده یک تصادف بپرس‌.


برای فهمیدن ارزش یک دهم ثانیه

 از شخصی که در المپیک مدال نقره به دست آورده بپرس‌.


برای فهمیدن ارزش یک دوست

 از کسی که آن را از دست داده بپرس‌.

مردم هرگز خوشبختی خود را نمی شناسند، اما خوشبختی دیگران همیشه جلوی چشمشان است.

هنگامی که یکی از درهای شادی بسته می شود، در دیگری باز می‌گردد ولی ما معمولا آنقدر به آن در بسته شده توجه می‌کنیم که در باز شده جدید را نمی‌بینیم.

همه می‌خواهند بشریت را عوض کنند، دریغا که هیچ کس در این اندیشه نیست که خود را عوض کند.

ماهی رودخانه

 

هر وقت می خواستم ببینم که یه نفر، یه دوست، چه جور آدمیه، چقدر دل و جرأت داره، ازش یه سوأل می کردم. می‌پرسیدم: «تو دوست داری ماهی دریا باشی یا ماهی رودخانه؟»

با تعجب می پرسید:«منظورت چیه؟» و من بهش می‌گفتم:«ماهی دریا رو که دیدی، تو بزرگی دریا به دنیا میاد و تو همون دریای بزرگ محو می‌شه و یه روز هم بدون اینکه کسی بدونه می‌میره. اما ماهی رودخانه تمام عمرش پر از جنجال، پر از جنگ برای بقاست. همیشه خلاف جریان آب شنا می‌کنه تا به چشمه برسه، آخرشَم وقتی میره بالای رودخانه، نزدیکای چشمه یا تو خود چشمه می‌میره. همه می‌بینَنِش. اسمش بیشتر رو زبوناست. حالا حکایتِ ما آدما هستش. تو کدوم می‌خوای باشی‌؟

می‌خوای تو این دریای بزرگ غرق باشی یا اینکه خلاف جهت آب حرکت کنی و بجنگی؟

 

اسپانیولی: پروانه گاهی فراموش می‌کند زمانی کرم بوده‌است.




 

دنیا گلی است که گلبرگهایش خیالی  و خارهایش حقیقی است.

عالی ترین سلاح برای مغلوب کردن دشمن . خونسری است.

صداقت بهترین سیاست است.

میان انسان و شرافت یک رشته باریک هست که آن هم قول است.

شروع خوب نصف کار است.

انسان زائیده ی شرایط نیست. خالق آن است.

زندگی آب تنی کردن در حوضچه امروز است.

زندگی آب روان است روان می گذرد.

در دنیا آدمک خوب و بد وجود ندارد. ما هستیم که میتوانیم دیگران را خوب یا بد ببینیم.

در دنیا هیچ چیز عجیب تر از موفقیت احمق و شکست دانا نیست.

هیچ وقت نمی توانید با مشت گره کرده دست کسی را بفشارید.

 

ضرب المثل

هر چه قفس تنگ تر باشه .آزادی شیرین تر است               <آلمانی>

تهمت مثل زغال است.اگر نسوزاند سیاه می کند                <روسی>

تفریح در کلبه محقر .بهتراز کاخ مجلل است                        <فرانسوی>

 

(حسادت)

 

غنچه ای مغرور بودم وقتی گل شدم بیشتر به خود می نازیدم.

صاحبخانه یک رقیب روبه رویم قرار داد.

از حسادت پژمرده شدم .

ولی هر وقت گلبرگی از من می افتاد

یکی از گلبرگهای او نیز به نشانه ی رفاقت می افتاد.

تا بالاخره هر دو به یک گلبرگ رسیدیم.

صاحبخانه آئینه را از مقابلم برداشت و

من نتوانستم مردن خود را ببینم.

گزیده ای از اشعار استاد علی معلم


ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
                    رکعتی تنها عن الفحشاء بخوان
گر نمازت ناهی از منکر شود
                    از اذانت گوش شیطان کر شود
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
                    شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می خواهی دلیل
                    یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن
                    شمع بیت المال را خاموش کن
این تجملها که بر خان ماست
                    زنگ مرگ و قاتل جان ماست
می سزد از خشم حق پروا کنیم
                    در مسیر چشم حق پروا کنیم
این دو روز عمر مولایی شویم
                    مرغ اما مرغ دریایی شویم
مرغ دریایی به دریا می رود
                    موج برخیزد به بالا می رود
آسمان را نورباران می کند
                    خاک را غرق بهاران می کند
لیک مرغ خانگی در خانه است
                    تا ابد در بند مشتی دانه است
تا به کی در بند آب و دانه ای
                   غافل از قصاب صاحبخانه ای
سالها صورت ز صورت بافتیم
                   تا ز صورتها کدورت یافتیم
یک نظر بر قامتی رعنا نبود
                   یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود
گرچه قرآن را مرتب خوانده ایم
                   از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
                   کس نشد واقف به سر یسطرون
سر حق مستور مانده در کتاب
                   عالمان علم صورت در حجاب
ای برادر عالمان بی عمل
                   همچو زنبورند لاچندی عسل
علمها مصروف هیچ و پوچ شد
                   جان من برخیز وقت کوچ شد
از نفوذ نفس خود امداد گیر
                   سیر معنا را ز مجنون یاد گیر
ای خوش آن جهلی که لیلایی شوی
                   هر نفس لاهوی اللهی شوی
تا به کی در لفظ مانی همچو من
                   سیر معنا کن چو هفتاد ودو تن

 

رابطه بین عشق و د یوانگی

زمانهای قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند . ذکاوت گفت : بیایید بازی کنیمٍ ، مثل قایم باشک ... دیوانگی فریاد زد:آره قبوله ، من چشم میزارم ... چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند . دیوانگی چشم هایش رابست و شروع به شمردن کرد !! یک ..... دو ..... سه ... همه به دنبال جایی بودند تا قایم بشوند . نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد . خیانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد . اصالت به میان ابرها رفت . هوس به مرکز زمین به راه افتاد . دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت ، به اعماق دریا رفت ! طمع داخل یک سیب سرخ قرار گرفت . حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق . آرام آرام همه قایم شده بودند و دیوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار ... اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود . تعجبی هم ندارد مخفی کردن عشق خیلی سخت است . دیوانگی داشت به عدد 100 نزدیک می شد که ... عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست . دیوانگی فریاد زد ، دارم میام، دارم میام همان اول کار تنبلی را دید. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود! بعدهم نظافت را یافت و خلاصه نوبت به دیگران رسیداما از عشق خبری نبود . دیوانگی دیگر خسته شده بودکه حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است ... دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد . صدای ناله ای بلند شد ... عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد، دستها یش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت ... شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود . دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت : حالا من چکار کنم? چگونه میتونم جبران کنم؟ عشق جواب داد: مهم نیست دوست من، تو دیگه نمیتونی کاری بکنی ، فقط ازت خواهش میکنم از این به بعد یارمن باش ... همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم . واز همان روز تا همیشه عشق و دیوانگی همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند !!!!!

 

سوال


از گورخری پرسیدم:
تو سفیدی راه راه سیاه داری،یا اینکه سیاهی راه راه سفید داری؟؟؟

گورخر به جای جواب دادن پرسید:
تو خوبی فقط عادت های بد داری،یا اینکه بدی و چند تا عادت خوب داری؟
ساکتی بعضی وقتها شلوغ می کنی، یا شیطونی بعضی وقتها ساکت میشی؟؟؟
ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحت،یا ذاتا افسرده ای بعضی روزها خوشحالی؟؟؟
لباسهایت تمیزن فقط پیرهنت کثیفه،یا کثیفن و شلوارت تمیزه؟؟

و گورخر پرسید و پرسید و پرسید،و پرسید و پرسید و بعد رفت.
دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره ی راه راهاشون چیزی نمی پرسم!!!