طنز

   
   

ما همیشه خوب و آدم وار صحبت می کنیم

شعر می گوییم و از دلدار صحبت می کنیم

دست در دست قلم مست و خرامان می رویم

از گل و باغ وبهار و یار صحبت می کنیم

گاهگاهی هم برای رفع بیکاری خود

با وزیر اقتصاد از کار صحبت می کنیم

ما به قدر کافی از تولید صحبت کرده ایم

از همین امروز از بازار صحبت می کنیم

گاهی از بوزرجمهر و گاهی از نوشیروان

گاهی از نادر شه افشار صحبت می کنیم

تا بگیریم از کف بیدادگرها داد خود

با خدای قاهر قهار صحبت می کنیم

تا خیال دشمن از دست همه راحت شود

با گروه داعش غدار صحبت می کنیم

ما همه در فکر اصلاح نژاد مردمیم

زین سبب با قوم آدمخوار صحبت می کنیم

در به در دنبال بازار جهانی می دویم

با اوباما و کری صدبار صحبت می کنیم

در خیابانهای دنیا تا به رقص آید پراید

با نپال و چین لاکردار صحبت می کنیم

در تمام کارها سر رشته ای داریم ما

از جدال و کی روش و کرار صحبت می کنیم

پیش روحانیت از روز جزا دم می زنیم

پیش مطرب از رباب و تار صحبت می کنیم

توی خانه با عیال خیش وقت کشمکش

مثل خان دوره ی قاجار صحبت می کنیم

خواب و بیداری ندارد فرق پیش چشم ما

مست هم باشیم یا بیدار صحبت می کنیم

دفاع مقدس

 

این زخمها که شرح پریشانی منست

از روزهای سرخ غزلخوانی منست

از روزها که سنگر و امواج ماسه بود

از روزها که خون و فشنگ و حماسه بود

از روزها که باب شهادت فتوح بود

صوم وصاوه و  توبه یاران نسوح بود

شب می رسید وچاه به امید راز ها

سنگر در التهاب تب سوز و سازها

شب پرسه می زد و غزل عشق می سرود

چشم ستاره پوش دل از اشک می ربود

آن روزها که زخم گل یاس تازه بود

شمشیر و اسب حضرت عباس تازه بود

خشم و خشاب و خون وحماسه طبق طبق

گلبرگ های خاطره سرخ و ورق ورق

یاران سوار هودج آیینه می شدند

مست شکوه ندبه ی آدینه می شدند

پر می زدند تا ملکوت هزار رنگ

گاه فرود موشک و خمپاره و فشنگ

بر مرگ پشت پنجره لبخند می زدند

خود را به خون و دلهره پیوند می زدند

یارانی از ترانه ی باران سپید تر

از بیکرانه ی عطش و خون شهید تر

یاران بیقرار بسیجی،حماسه ساز

مستان جرعه نوش می از خمره ی نماز

یادش بخیر خط شلمچه هوای داغ

باران تیر بر سر گلپونه های باغ

آتش ؛گلوله؛ حنجره؛ خون؛ آسمان ؛شهید

ترکش؛ودستها که به زانو نمی رسید

سنگر حماسه پرور شبهای عاشقی

پوشیده دشت حادثه شولای عاشقی

بانه؛ شلمچه؛شاخ شمیران؛ حلبچه؛ فاو

هریک شبیه آینه ای تخت؛کوژ؛کاو

درهرکدام شعله به رنگ خودش نبود

با هرکدام می شود از عاشقی سرود
000

مردی نشسته روبه افقهای سنگرش

مردی که صف کشیده ستم در برابرش

مردی به خون حنجر خود آب می دهد

دشتی پراز ستاره و گلهای پرپرش

یک مرد هم نشسته و هی حرف می زند

با یک جنازه (دوست؛پسر؛یا برادرش)

ترکش ولی می اید و یک لحظه بعد هم

یک سو خودش میفتد و آن سوی تر سرش
000

خشم و خروش و خاطره یادش به خیر باد

فصل غرور پنجره یادش به خیر باد

از روزهای سنگر و صف های کارزار

تسبیح و مهر وعکس امام است یادگار

صبح و سلام وخنده ی یاران عجیب بوئ

پیوسته بر لب همه امن یجیب بود

آن روز های خوب که یادش به خیر باد

از شاخه مثل سیب به یک ناگهان فتاد

1384

طنز

مرا چشمیست خون افشان زدست  مریم و مژگان

زدست مریم و مژگان مرا چشمیست خون افشان

نمی دانم چرا حالا درین ایام وانفسا

طریقی بر نمگیرد دلم جز مهر مه رویان

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم

که هرشب میکشانندم میان یزد و رفسنجان

دلم لیموی تر می خواهد و این بی مروتها

حوالت می نمایندم به استعمال بادمجان

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل

کجا دانند حال ما عذب مردان سرگردان

دوتا شد گرچه تنبانم ولی با شورت می خوابم

که هریک سهم خود کرده یکی کفش و یکی تنبان

برای امن و آسایش زدست این جگرخواران

خریدم خانه ای کوچک و بردم هردو را در آن

عجب شام دل انگیزی من مست و دوتا حوری

یکی از دیگری بهتر ولی من کمتراز غلمان

نهادم چشم روی هم عجب خواب خوشی کردم

ولی چون صبح شد دیدم نه مریم بود و نه مژگان

(یارانه سبد کالا)شعری که در جلسه آزمون کارشناسی ارشد سروده شد

کالا برای طرح سبد آفریده شد

 

این طرح هم که ناقص و بد آفریده شد

 

یارانه چندسال گرفتارمان نمود

 

تا این که فکر طرح سبد آفریده شد

 

بنزینمان گران شد و ماشین به اوج رفت

 

کابوس تلخ سنگ لحد آفریده شد

 

در کوره راه ممتد تحریم های سخت

 

پیکان که رفت,بنز نود آفریده شد

 

دی شیخ با چراغ که می گشت , ناگهان

 

گفت آنچه یافت می نشود آفریده شد

 

هابیل آفریده شد از نور و معرفت

 

قابیل هم برای حسد آفریده شد

 

از ازدواج پیرزن کور با عماد

 

سارا,سحر,سمانه,صمد آفریده شد

 

این شعر توی جلسه ی ارشد سروده ام

 

از این سبب مزخرف و بد آفریده شد 


https://mail-attachment.googleusercontent.com/attachment/?ui=2&ik=fdfbd63d96&view=att&th=143cd16b8bd602c1&attid=0.1&disp=safe&realattid=f_hqvvvxeb0&zw&saduie=AG9B_P-OszJjYXOTcy_sN-xRqo8S&sadet=1390732910604&sads=Et-U7z9cIfvXzGA-zwXBa-J30no&sadssc=1

پست ثابت


خوشحالم از اینکه اهل ترک آبادم


از دود و دم شهر شما آزادم


وقتی که کنار ده غزل می خوانم


تا گوش فلک صدا کند فریادم

بازم رباعی

گویند که جنس چین و ماچین خوبست


شلوار و لباس مارک اوشین خوبست


مرغوب که نیست جنس چینی؛اما


در زلف خم اندر خم تو چین خوبست

یه رباعی

نه دست به ترکیب لبت خواهم زد


نه گاز به آن سیب لبت خواهم زد


در صورت تو لبت چنان یاقوتست


غافل بشوی جیب لبت خواهم زد

صبح جمعه

عطر حضور

خاتون دوباره کوچه مان را صبح جمعه آب و جارو کرد

لبخند زد بر ندبه رو سمت افق های فراسو کرد

 

پس کوچه های خاطرات کهنه را وقتی قدم میزد

میشد زمان را لمس کرد آن دم که باد از کوچه هوهو کرد

 

عطر حضورت را دوباره می شود از آسمان حس کرد

باید بهاری بود و برف غصه را از ذهن پارو کرد

 

ای کاش تا دستی به هستی می رسد میشد نگاهت را

در آسمانها دید ودنیا را پر از شورو هیاهو کرد

 

ای مهربان آدینه ای دیگر رسید از جاده ی هر روز

خورشید هم یکبار دیگر بی حضورت عزم سوسو کرد

 

تکرار هر روز است این عمری که بی روی تو می چرخد

تنها به یادت می شود رو سمت مشرق های آن سو کرد

 

برای مردم ترک آباد

براي مردم خوب ترك آباد

 

سلام بر شما كه خوب و ساده ايد

بزرگ و مهربان و بي افاده ايد

 

بزرگ مردم نجيب و دلپذير

ستاره هاي روشن شب كوير

 

شما كه چشمتان پر از نجابت است

خلوص دستتان پر از اجابت است

 

شما چقدر ساده ايد و مهربان

سپيده مي شكوفد از قيامتان

 

هميشه صبحتان پر از شكفتن است

چراغ چشمتان هميشه روشن است

 

شبيه باغهاي پسته و انار

هميشه بسته جانتان به بند كار

 

نشان كارتان مدال پينه است

و سينه اي كه بي خيال كينه است

 

شما كه چون همه شهيد داده ايد

به صبح و روشني اميد داده ايد

 

 

 

براي امام زمان ( عج )

 

جدال دست و دندان بر سر تسخير گندم بود


و تنها دست در اين جنگ محكوم تهاجم بود

 

سكوت كوچه ها آلوده پاهاي ابليس است

همانكه نيتش سر پيچي از تحريم گندم بود

 

هميشه فرصتي باقيست٬ تا دل داشت عاشق بود

هميشه مي شود لبخند زد مانند مردم بود

 

هميشه فرصتي تا انتهاي پر زدن باقيست

چه مي شد فرصت لبخند بر هستي فراهم بود

 

شكوه ندبه ی ديرينه اي در گوشمان جاريست

نمي دانم كه اين آدينه بي او فصل چندم بود
.

شعر نماز از سالهای بسیار دور

((حی علی الصلوه))

((حی علی الصلوه))

می آید این نوای دل انگیز روحبخش

از مشرق مناره ی ایمان به گوش جان

وقت نماز شد

باید که دست و روی

در جاری همیشه ی توحید

غرق شکوفه کرد

رنگین کمان صبح

از مشرق سپیده ی ایمان جوانه زد

از خواب کودکی

باید بلند شد

باید وضو گرفت

از چشمه ی همیشه سرازیر زندگی

((قدقامت الصلواه))

می آید از فراز زمان های دور دست

از مسجد مدینه ی پیغمبر خدا

از حنجر بلال

هان ای عزیز من

وقت قیام بستن و قدقامت تواست

برخیز ای عزیز

وقت نماز شد

                               

تعطیلی های مزاحم

تقویم های خانه ی ما هنگ کرده اند



هی جمعه پشت جمعه ی دیگر میاورند

شام غریبان


غمناک ترین شب جهانست امشب


تاعرش صدای کودکانست امشب


لاحول ولا قوه الا بالله


هفتادودو خورشیدعیانست امشب



رباعی سیب

وقتی که نگاهت به دلم تاخته بود


دل وسوسه ی بهشت راباخته بود


حوا هوس سیب زنخدان تو داشت


هرچند به گندم نظر انداخته بود

طنز

دوش دیدم دختری از باده ی انگور مست

 

در کنار چند تا پیراهن ناشور مست

زلف ها آشفته تر از لانه ی خفاش ها

 

دست ها پیچیده در هم؛چشمها بدجورمست

 

روزها با مار و عقرب خاله بازی می کند

 

دستها را می کند در لانه ی زنبور مست

 

چون ورق در دست می گیرد که طنازی کند

 

ناگهان از بازی او می شود پاسور مست

 

خواست تا قصابی دلهای مشتاقان کند

 

ناگهان در دست او دیدم که شد ساطور مست

 

پیش ازین می خواست تریاکی شود اما دریغ

 

میل مست و سیخ مست و حقه ی وافور مست

 

بس کن ای چلغوز از وصف کراماتش دگر

 

بیم آن دارم شوی چون دخترک از دور مست

 

منجمان همه در جستجوی ماه نو  اند


شب شرابی برروی شانه هایت را...

رباعی 4


قربان نگاه مهربانت بانو

یک بوسه ی داغ نوش جانت بانو

گفتی عسلی ولی نگفتی هرگز

چشمت عسلست یا لبانت بانو؟؟


سلام دوستان عزیز

دو رباعی اخیر را به علت سؤ برداشت بعضی دوستان حذف کردم با عرض معذرت

گیلاس

دزدیده ای طعم گس ذوق مرا با چشم


یک جفت گیلاسست روی صورتت یا چشم؟

رباعی

دریا دریا کوسه برایم بفرست

یک لقمه ی سمبوسه برایم بفرست

ازطعم رباعی ام مگر پیدا نیست؟

عاشق شده ام ،،؛بوسه برایم بفرست


دیگرسراغت را نمی گیرم


ای عابر تنهای سرگردان

بامن

از کوچه های حادثه بامن عبور کن

خط خط تمام خاطره ها را مرور کن

برگرد پشت سر صفی از چشم را ببین

فکری برای دفع شر از چشم شور کن

حالا فقط بخاطر تو پلک می زنم

ای فکر عاشقی،به سر من خطور کن

بدجور چشم من به تو عادت نموده است

این یک حقیقت است، خودت جفت و جور کن

گیتار زلف های تو آشوب می زند

زخمی بزن سکوت مرا غرق شور کن

لبخند

لبخندها به چشم تو سوگند می خورند

گل ها به عطرزلف تو پیوند می خورند

این دست ها که با تو هم آغوش می شوند

با هم برای قتل تو سوگند می خورند

رودست می خوری تو زمانی که عده ای

با یار دیگری عسل و قند می خورند

صبحانه نیست سفره ی اینها،نگاه کن

نان و پنیر و موعظه و پند می خورند

تف می کنند هرچه که خوردند ،بعد از آن

حسرت بر آنچه غیر تو خوردند، می خورند

لیلای شعرهای جنون خیز ،صبر کن

این جاده ها به سمت دماوند می خورند

آنجا که زلف ها همه گیتار می زنند

آنجا که چشم ها همه لبخند می خورند

رباعی

مانند نسیم از صبا می آیم

با توشه ی سبز ربنا می آیم

تا بوی تو را به جشن باران ببرم

هرروز به خانه ی شما می آیم

رباعی جمعه شب

یک عمر در اضطراب تو می مانم

در کوچه ی پیچ وتاب تو می مانم

صدسال اگرهم که معطل بکنی

من منتظر جواب تو می مانم


بستند روی شیشه ی ماشین،نوارها

دف دف ددف زدند به سوت و هوارها

نقل و گلاب قمصر کاشان،طبق طبق

باران شد وچکید به روی نگارها

عاقد سه بار گفت:وکیلم ،برای تو

عادت نموده است به نقل ـ سه بارهاـ

وقتی عروس گفت(بله)،روزگار هم

طی می کند به وفق مرادت مدارها

حالا تو نصف می شوی  ونصف دیگرت

زل می زند به چشم تو مثل خمارها

نصف تو هم شبیه تو خوشحال می شود

وقتی که روبراه شود کار و بارها

..

..

حالا دوباره خاطره ها را مرور کن

سی سال رفته است از آن روزگارها

خوبی رفیق؟باز کجایی؟چه میکنی؟

با لحظه های تلخ جدایی چه می کنی ؟

خوبی رفیق؟باز که تنها نشسته ای

من مانده ام که باز کجایی چه می کنی

گاهی به خاطر تو دلم تنگ می شود

گاهی اسیر ـ چون و چرایی،چه می کنی ـ

این روز ها حواس من و دل مشوش است

با روز های سربه هوایی چه می کنی؟

افتاده روی پله ی تنهایی ات،دلم

آیا هنوز با دل مایی؟ چه می کنی ؟

چیزی نمانده است من و تو یکی شویم

چیزی نمانده است. میایی؟چه می کنی؟