-
حکایتهای خواندنی (جعبه خالی )
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 20:36
در شهری دورافتاده، خانواده فقیری زندگی می کردند. پدر خانواده از اینکه دختر 5 ساله شان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ خرج کرده بود، ناراحت بود... در شهری دورافتاده، خانواده فقیری زندگی می کردند. پدر خانواده از اینکه دختر 5 ساله شان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ خرج کرده بود، ناراحت بود چون همان...
-
بالهایت را جا گذاشتی؟
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 20:12
پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود پرنده گفت : راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی...
-
حکایتهای خواندنی (یوسف)
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 09:39
هنگامی که برده داران حضرت یوسف را در یکی از میادین مصر به قصد فروش آوردند، مردم زیادی برای خرید وی آمدند، و در این میان پیرزن چرخ ریسی نیز با چند سکه کوچک و کلاف نخی اندک به خریداری یوسف آمده بود. اورا ملاقات کردند که با این متاع اندک چگونه می خواهی با خریداران متمکن رقابت کنی؟ گفت: من قصد رقابت ندارم. فقط می خواستم...
-
حکایتهای خواندنی(همت بلند دار)
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 12:28
همت بلند دار «کار لایل» نویسنده انگلیسی، جلد اول کتاب «انقلاب فرانسه» را پس از تألیف در اختیار یکی از دوستانش قرار داد تا آنرا مطالعه کند. بعد از مدتی، کار لایل کتاب خویش را مطالبه کرد. آن دوست گفت: من، اشتباهی اوراق کتاب را کف اتاق انداختم و خدمتکار خانه به خیال اینکه آنها ورقهای باطله هستند، کتاب را جمع آوری کرده و...
-
پیروزی
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 00:56
انسان برای پیروزی آفریده شده است، او را میتوان نابود کرد ولی نمیتوان شکست داد. ارنست همینگوی
-
گودال قتلگاه
شنبه 22 بهمنماه سال 1384 00:54
گودال قتلگاه پر از بوى سیب بود تنهاتر از مسیح، کسى بر صلیب بود سرها رسید از پى هم، مثل سیب سرخ اول سرى که رفت به کوفه، حبیب بود! مولا نوشته بود: بیا اى حبیب ما تنها همین، چقدر پیامش غریب بود مولا نوشته بود: بیا، دیر مىشود آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود مکتوب مىرسید فراوان، ولى دریغ خطش تمام، کوفى و مهرش فریب بود اما...
-
دعا
جمعه 21 بهمنماه سال 1384 00:01
A voyaging ship was wrecked during a storm at sea and only two of the men on it were able to swim to a small, desert like island. یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و به جزیره کوچکی شنا کنند . The two survivors,not knowing what else to do, agreed that they...
-
به دنبال خدا
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 13:55
یک نفر دنبال خدا میگشت، شنیده بود که خدا آن بالاست و عمری دیده بود که دستها رو به آسمان قد میکشد. پس هر شب از پلههای آسمان بالا میرفت، ابرها را کنار میزد، چادر شب آسمان را میتکاند. ماه را بو میکرد و ستارهها را زیر و رو.او میگفت: خدا حتماً یک جایی همین جاهاست. و دنبال تخت بزرگی...
-
حکایتهای خواندنی ( جای پا )
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1384 23:30
جای پا شبی از شبها، مردی خواب عجیبی دید. او دید که در عالم رویا پا به پای خداوند روی ماسه های ساحل دریا قدم می زند ودر همان حال، در آسمان بالای سرش، خاطرات دوران زندگیش به صورت فیلمی در حال نمایش است. او که محو تماشای زندگیش بود، ناگهان متوجه شد که گاهی فقط جا پای یک نفر روی شنها دیده می شود و آن هم وقتهایی است که...
-
حکایتهای خواندنی(پنجره )
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 16:28
پنجره در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود، بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد... در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر...
-
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را(۲)
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 19:19
زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینید زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذتبخش است از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که دوست دارید از آن استفاده کنید عباراتی مانند "یکی از این...
-
تصاویرمحرم(۵)
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 19:15
-
تصاویرمحرم(۴)
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 19:14
-
تصاویرمحرم(۳)
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 19:13
-
تصاویرمحرم(۲)
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 19:12
-
تصاویر محرم(۱)
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 19:09
-
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را (۱)
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 19:05
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم، بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک...
-
عشق کور و دیوانگی
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 17:50
عشق کور و دیوانگی در زمانهاى بسیار قدیم وقتى هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلت ها و تباهی ها همه جا شناور بودند آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم، مثلاً قایم باشک همه از پیشنهاد او شاد...
-
حکایتهای خواندنی (گناه)
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 16:51
حکایتهای خواندنی از سخنان حضرت عیسی(ع): آن کسی که گناهی کوچک کند، با آن که گناهی بزرگ مرتکب شود، یکی می باشد. پرسیدند: چگونه چنین است؟ گفت: دلیری بر گناه یکی است و آن کس که از دزدی ذرت نگذرد از مروارید نخواهد گذشت.
-
خدا را شکرکه...
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 16:33
خدا را شکر خدا را شکر که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی دارم و بیکار نیستم خدا را شکر که باید ریخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع کنم. این یعنی در میان دوستانم بوده ام خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند . این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.این یعنی...
-
اقیانوس کجاست ؟
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1384 19:17
اقیانوس کجاست ؟ ماهی کوچکی در اقیانوس به ماهی بزرگ دیگری گفت : ببخشید آقا شما از من بزرگتر و با تجربه تر هستید و احتمالا می توانید به من کمک کنید تا چیزی را که مدت ها در همه جا در جستو جوی آن بوده ام و نیافته ام، پیدا کنم، ممکن است به من بگویید : اقیانوس کجاست ؟ ماهی بزرگتر پاسخ داد، اقیانوس همین جاست که شما هم اکنون...
-
پــژواک زنــدگــی
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1384 16:51
پــژواک زنــدگــی مردی همراه با پسرش در جنگلی می رفتند .ناگهان پسر زمین خورد و درد شدیدی احساس کرد. او فریاد کشید آآآآآه .در حالی که تعجب کرده بود صدایی از کوه شنید آآآآه . با کنجکاوی فریاد زد" تو که هستی؟ " اما تنها جوابی که شنید این بود " تو که هستی؟" . این او را عصبانی کرد و داد زد " تو ترسویی" و صدا جواب داد "تو...
-
حکایتهای خواندنی (پول)
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 19:47
پول یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس بیست دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس بیست دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست حاضرین...
-
درسی از پروانه
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 13:20
یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد. سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد. آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد...
-
آموخته ام که
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 00:41
آموخته ام ... که بهترین کلاس درس دنیا، کلاسی است که زیر پای پیرترین فرد دنیاست آموخته ام ... که وقتی عاشقید، عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی آموخته ام ... که داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته، زیباترین حسی است که در...
-
نکته های زندگی
شنبه 24 دیماه سال 1384 17:19
نکته های زندگی · آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است · وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما · سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد · اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام...
-
عشق و ازدواج
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 11:59
عشق و ازدواج شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟ استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم،...
-
چند نکته برای بهتر زیستن
پنجشنبه 22 دیماه سال 1384 10:54
چند نکته برای بهتر زیستن نگران بودم از اینکه کفش نداشتم، تا اینکه مردی را در خیابان دیدم که پا نداشت بخشندگی را از گل بیاموز، زیرا گل ته کفشی که لگد مالش می کند را هم خوشبو می کند اینکه من دست خالی به سوی مردم دراز کنم و کسی چیزی در آن نگذارد بدبختی نیست. بدبختی ین است که من دست پر به سمت مردم دراز کنم و کسی چیزی از...
-
هر زنی زیباست
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 15:47
هر زنی زیباست پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم پسرک نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می کند؟ او چه می خواهد؟ پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می کنند ، بی هیچ دلیلی پسرک متعجب شد ولی هنوز از اینکه...
-
اندیشیدن
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 16:46
برخی به پدیده ها آنچنان که هستند می نگرند ومی پرسند: چرا؟ من به پدیده هایی که هرگز نبوده اند می اندیشم و می پرسم: چرا نه؟