تنها تو ماندهای نصرالله!
شرم الشیخ کوفه است و
جنوب، نینوا!
دارد جنوب شبیه کربلا می شود
مدیترانه، فرات است
فرات، عبای توست!
برای این همه زخمی
برای این همه بی کفن
تنها ردای مهربان تو مانده است!
وگرنه این سران
دشداشههاشان را
پرچم صلح کردند و فروختند
شاید اگر نبود نفت میجنگیدند
دیروز، ذوالفقار را
با قطعنامهها
تاق زدند
امروز منتظرند
که از قطعنامهها
زمین و نان
فرشته و غلمان ببارد!
بارید!
و قطعنامه همین بمبی ست
که دارد میبارد!
جنوب غرق خون است و
غزه آهوی زخمی
تو تنها مانده ای نصرالله!
در خیبری به نام جنوب
و هواپیماها دارند خندق می کنند و
کودکان زخمی تشنه اند
تو رفته ای از شریعه آب بیاوری
در برابر چشم این همه ماهواره جاسوسی
اوضاع روزگار بد نیست
از سران عرب
یکی با شمشیری از طلا بر کمر
دارد ریشش را خضاب میکند و
یکی
همیشه در مواقع حساس
به سجده میرود
شیخ فلان
تا دشداشه را عوض کند
شیخ الرشید تا سان ببیند از برابر عکسش
شاه کوچک تا برگردد از تعطیلات آمریکایی
دیر خواهد شد
نماد ارتش عربی
پلیس مصراست
که همچنان حمله می کند به الازهر!
جان بولتون دارد پارس میکند در سازمان ملل!
تنها تو مانده ای نصرالله!
پس شمشیر را پس بگیر و
اسب را پس بگیر و
شریعه را پس بگیر و
غیرت عربی را پس بگیر
که پادشاهان عرب
شیهه اسبان مردهاند
So you sit there and you stare
پس تو انجا نشسته ای و به من خیره شده ای
And you judge me with your glare
و با این نگاه خیره در مورد من قضاوت می کنی
You’re sure I’m in despair
تو مطمئنی که من ناامیدم
But are you not aware
ولی تو آگاه نیستی
Under this scarf that I wear
زیر این روسری که من بر سر میگذارم
I have feelings, and I do care
احساس و عاطفه دارم
So don’t you see?
پس تو نمی فهمی (نمی بینی(
That I’m truly free
که من واقعاٌ آزادم
This piece of scarf on me
این تکه روسری را که بر سر من است
I wear so proudly
من با افتخار می پوشم
To preserve my dignity...
برای پاسداری از وقار و بزرگی ام
My modesty
عفتم
My integrity
کمالم
So don’t judge me
پس درباره من قضاوت نکن
Open your eyes and see...
چشمهایت را باز کن و ببین
“Why can’t you just accept me?” she says
او می گوید:" چرا تو نمی توانی "خود من " را بپذیری.
“Why can’t I just be me?” she says
او می گوید: چرا من نمی توانم فقط "خودم" باشم؟
Time and time again
هر بار
You speak of democracy
تو از دموکراسی حرف می زنی
Yet you rob me of my liberty
با اینحال تو خودت آزادی مرا می دزدی ..
And all I want is equality
و تنها چیزی که من می خواهم مساوات و برابری است
Why can’t you just let me be free?
چرا تو نمی گذاری من آزاد باشم؟
For you I sing this song
" برای تو من این آواز را می خوانم ...
My sister, may you always be strong
خواهرم، باشد که تو همیشه قوی باشی
From you I’ve learnt so much
من از تو بسیار یاد گرفتم
How you suffer so much
که تو چقدر رنج می بری...
Yet you forgive those who laugh at you
با اینحال کسانی را که بر تو خندیدند ببخش
You walk with no fear
تو بی هیچ ترسی قدم بر می داری
Through the insults you hear
با وجود تمام توهینی که به تو می شود
Your wish so sincere
تو انتظار صداقت و بی ریایی را داری
That they’d understand you
انتظار داری تا آنان تو را درک کنند
But before you walk away
ولی قبل از اینکه دور شوی و بروی
This time you turn and say:
این بار برگرد و بگو :
But don’t you see?
آیا نمی بینید؟
That I’m truly free
که من حقیقتا آزادم
This piece of scarf on me
این روسری که بر سر من است
I wear so proudly
من با افتخار می پوشم
To preserve my dignity
برای پاسداری از وقار و شأنم
My modesty
عفتم
My integrity
کمالم
So let me be
پس بگذار آزاد باشم
She says with a smile
او این را با لبخندی می گوید:
هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
در جهان هر کار خوب و ماندنیست
ردپای عشق در او دیدنیست
یک نفر دلش شکسته بود
توی ایستگاه استجابت دعا
منتظر نشسته بود
منتتظر،ولی دعای او
دیر کرده بود
او خبر نداشت که دعای کوچکش
توی چار راه آسمان
پشت یک چراغ قرمز شلوغ
گیر کرده بود
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود
*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند
*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود
عرفان نظرآهاری
قصیده 2000
نیوتن می آسود
در پناه سایه در زیر درخت
ناگهان سیبی افتاد زمین
نیوتن آن را دید
سپس از خود پرسید
که چرا سوی هوا پرت نشد؟
×
اکتشافات جهان
اتفاقاتی بود
که چنین می افتاد
که کسی می فهمید
و به ما می فرمود
که چه چیزی چه پیامی دارد
و چه رازی دارند،آیات خداوند جهان
×
راز و اسرار جهان
کشف می شد یک روز
در پی گم شدن کشتی در یک دریا
یا کسی در صحرا
یک کسی می فهمید
که کجا آمریکاست
یا کجا غار علیصدر
کجا قطب جنوب
یک کسی می فهمید
که بخار
قدرتی دارد ،نیز
و کسی می فهمید
چه گیاهی،چه شفایی
و چه دردی،چه علاجی دارد
یک کسی می خوابید در زیر درخت
نیتن یا داود
گیو یا گالیله
ترزا یا مریم
و علی یا عیسی
اهل ایران یا هند
از عدن یا نروژ
از پرو یا گینه
مصر یا گرجستان
و فرو می افتاد
یک گلابی یا سیب
و هلو یا گیلاس
و ترنج
و انار…
×
راز و اسرار جهان
کشف می شد یک روز
ما نبینیم،کسی می بیند
ما نگوییم،کسی می گوید
یک کسی،در جایی
به جهانی می گفت
که زمین می گردد
گرد خورشید
و بر محور خویش
و اگر گالیله توبه کند
با تهدید
و بگوید که نخواهد چرخید
باز خواهد چرخید
آری….
و زمین توبه نخواهد کرد
خواهد چرخید
راز و اسرار جهان
کشف می شد یک روز
ما نبینیم کسی می بیند
ما نفهمیم کسی می فهمد
هیچکس منتظر مهلت خمیازه ما نیست گلم
هیچکس منتظر خواب تو نیست
که به پایان برسد
لحظه ها می آیند
سالها می گذرند
و تو در قرن خودت می خوابی
قرن آدمها هر لحظه تفاوت دارند
قرنها ،گاه،کوتاهتر از ده سال اند
گاه،صدها سال اند
قرنها می گذرند
وتو در قرن خودت می مانی
...
ما از این قرن نخواهیم گذشت
ما از این قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که کسان دگری ساخته اند
هیچ پروازی نیست
برساند ما را به قطار (دو هزار)
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق
مگر اندیشه و علم
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
×
قرنها گر چه طلبکار جهانیم ولی
ما در این قرن بدهکار جهانیم
چه باید بکنیم؟
هیچکس گاری ما را به قطاری تبدیل نکرد
هیچکس ذوق و اندیشه پرواز نداشت
هیچکس از سر عبرت به جهان خیره نشد
هیچکس از سفری تحفه و سوغات نداشت
×
من در این حیرانم
که چرا قافله علم از اینجا نگذشت؟
یا اگر آمد و رفت
پدرانم سرگرم چه کاری بودند؟
بر سر قافله سالار چه رفت؟
و اگر همره این قافله گشتند،گهی
برنگشتند چرا؟
ما چه کردیم برای دگران؟
و چرا از خم این چنبره بیرون نشدیم؟
×
نازنین زندگی ساعت دیواری نیست
که اگر هم خوابید
بتوانی آن را
به همین کوتاهی ،تنظیم کنی کوک کنی
برسانی خود را به زمان دگران
×
کامیابی صدفی نیست
که آن را موجی
بکشد تا ساحل
و در او مرواریدی باشد
غلتان نایاب
هیچ صیاد زبر دستی نیز
باز بی تور و تقلا – حتی-
ماهی کوچکی از دریایی صید نکرد
×
بخت از آن کسی ست
که به کشتی برود
و به دریا بزند
دل به امواج خطر بسپارد
و بخواهد چیزی را کشف کند
و بداند که جهان
پر از آیات خداست
بشنود شعر خداوندی را در کار جهان
و ببندد کمرش را با عزم
و نمازش را در مزرعه
در کار گهی بگذارد
و مناجات کند با کارش
و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد در زیر سرش
و ببیند در خواب
حل یک مسئله را
باز با شادی درگیری یک مسئله بیدار شود
ابن سینا-پاستور-گراهام بل –رازی-
و انیشتین و نوبل و ادیسون و ادیسون و ادیسون بشود
بخت از آن کسی ست
که چنین میبیند
و چنین می فهمد
و چنین می کوشد
و چنان جام پری می نوشد
×
بخت از آن سیبی ست
که در آن لحظه فتاد
و از آن نیوتن
که به آن اندیشید
ودر آن راز بزرگی را دید
×
خوش بحال آن( سیب)
خوش بحال (نیوتن)
کاشانی
بد نیست اگر کمی به هم فکر کنیم
در بحبوحه خنده به غم فکر کنیم
بد نیست اگرخانه ما سیمانی است
به خشت و گل و نفوذ نم فکر کنیم
هر وقت زیادمان دلی میشکند
بد نیست که یک لحظه به کم فکر کنیم
من عاشق و تو هر که در این عصر غریب
بد نیست اگر کمی به هم فکر کنیم