همه درحال حرکت بودند ناگاه یک زن وشوهر ثروتمندی ایستادند ودرحالی که هردو نگاه به بچه ای که کنار یک مغازه بالباسی کهنه به خواب رفته بودمی کردند زن رو به همسرش کرد وگفت : درسته که صاحب فرزندی نشدیم اما خداوند این پسربچه ی یتیم را سر راه ما قرار دادکه اورو به فرزندی بگیریم خدارو شکر....
ادامه مطلب ...مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟
جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !
یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . . .
سرش قد سر سوزن بود و تنش سیاه و کرکی. لای برگهای درخت توت میلولید. نه چشمی و نه گوشی. نه بالی و نه پایی. میخورد و میخزید. و به قدر دو وجب انگشت بسته آدم جلو میرفت...
مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان.
مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت.
بر صندلی چوبی نشسته بود و ژاکتی پشمی به تن داشت و چای می نوشید ؛ بی خیال . فنجان چای اما از خاطره پر بود و انگار حکایت می کرد از مزرعه چای و دختر چایکار و حکایت می کرد از لبخندش ، که چه نمکین بود و چشم هایش که چه برقی می زد
ادامه مطلب ...
ما همه آفتابگردانیم
گل آفتابگردان رو به نور میچرخد و آدمی رو به خدا. ما همه آفتابگردانیم. اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست. آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.
زندگی همین است ! (بسیار جالب) استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت . آن را بالا گرفت که همه ببینند.
بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است
شاگردان جواب دادند: 50 گرم ، 100گرم ،150 گرم
استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ،
نمی دانم دقیقا" وزنش چقدراست.
اما سوال من این است :
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد.
ادامه مطلب ...بنابر این برای غذا رساندن به جمعیت ژاپن قایق های ماهی گیری، بزرگتر شدند و مسافت های دورتری را پیمودند.
ادامه مطلب ...
زندگی مثل دوچرخه سواری است. مادامی که رکاب بزنی زمین نمی خوری.