شیطان از سه راه انسان را می آزماید: تهدید. وعده و حمله به نقطه ضعف او.
دوچرخه سواری من با خدا :
« برگرفته از کتاب غذای روح به نویسندگی مارک ویکتور هانس و جک کنفیلد و به ترجمه عمران هاشمی »
« زندگی مثل دوچرخه سواری است و از دوچرخه نمی افتی مگر اینکه پازدن را متوقف کنی » گلاد پییر
چرا ظاهر سازی ؟
مدیری ( که به دلایلی بجز لیاقت مدیر شده بود ) نمی توانست خود را با موقعیت جدید تطبیق دهد ؛ روزی در دفترش بصدا در آمد و این مدیر برای اینکه نشان دهد چقدر مهم وقوی و پر مشغله است ؛ تلفن را برداشت و از ملاقات کننده اش درخواست کرد که وارد شود و ملاقات کننده در حالی که نشسته ومنتظرمدیر بود ؛ آقای مدیر خودش را سرگرم صحبت با تلفن نشان داد و مرتب با تکبر و غرور می گفت : «برای من مشکلی نیست و من راحت میتوانم این مسئله را حل کنم » وپس از چند دقیقه گوشی تلفن را گذاشت و از ملاقات کننده پرسید : چه کاری میتوانم برای شما انجام دهم ؟ مرد ملاقات کننده مودبانه گفت : « من برای وصل کردن تلفن شما آمده ام ؛ زیرا تلفن شما قطع است ».
با این که تمام قصه را می دانی
باز آیه یأس پیش من می خوانی
بــا آنهمه ترفند دلم را بــردی
تا بشکنی و دوباره برگـردانی؟
دریک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5کیلو گرم به رکورد همیشگی ورزشکاری ؛ از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند ؛ اما او موفق نشد ؛ سپس از او خواستند 5 کیلو گرم کمتر از رکورد همیشگی خود را امتحان کند و ایندفعه او براحتی وزنه را بلند کرد ؛ و این مسئله برای ورزشکار جوان ودوستانش امری طبیعی بود ولی برای طراح این آزمایش ؛ هیجان انگیز و باور نکردنی ؛ زیرا اطلاعات غلط به ورزشکار مذکور دادند ؛ زیرا وزنه دفعه اول 5 کیلو کمتر از رکورد همیشگی بود و وزنه دفعه دوم 5 کیلو بیشتر از رکورد همیشگی .
شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد ؛ زنگ را زدند و بیدارشد و با عجله دو مسئله ای را که روی تخته نوشته شده بود یادداشت کرد ؛ و با این باور که استاد آنرا بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد وتمام آن روز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد ؛ هیچیک را نتوانست حل کند ؛ اما طی هفته دست از کوشش بر نداشت ؛ سر انجا م ِ یکی از آنها را حل کرد و به کلاس آورد ؛ استاد به کلی مبهوت شد ؛ زیرا آن را بعنوان دو نمونه از مسائل غیر قابل حل ریاضی داده بود .
نسبت به نتیجه این داستان نظر شما چیست ؟
یک معلم زیست شناسی داشت به دانش آموزان یاد میداد که چگونه یک کرم ابریشم به یک پروانه تبدیل می شود و گفت 2 ساعت بعد پروانه سعی خواهد کرد از پیله بیرون بیاید و نباید به پروانه کمک کرد .
بر خلاف توصیه معلم ِ دانش آموزی ضربه کوچکی به پیله زد و سعی کرد به پروانه کمک کند تا پروانه مجبور به تلاش زیاد نشود ؛ ولی کمی بعد پروانه مرد !!!!!!!!!
معلم آمد وگفت :این قانون طبیعت است که تلاش برای بیرون آمدن از پیله ؛ عملا موجب تقویت بالهای پروانه می شود و کمک کردن به این پروانه ؛ او را از تلاش واداشت و در نهایت مرد .
این قانون نسبت به بشر هم مهیاست که گاهی ما میبایست در آزمونی سختی بکشیم تا در مرحله آزمون بعدی قوی تر ظاهر گردیم وبعضی ها تلاش نمیکنند ویا منتظر استفاده از تلاش دیگران هستند ویا شکست را می پذیرند و تقصیر را به گردن خدا می اندازند درصورتی که خدا میخواهد از هر انسان ؛ یک شخصیت قوی ببیند و سپس پاداش دهد .
نظر شما نسبت به این حکایت چیست ؟