یکی بود یکی نبود یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم . از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن . و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری !
اصولا چرا دوست داریم دیگران نباشند؟مگرجای مارا تنگ کرده اند و....
3.086419727752.56130255525سلام عجب وبلاگ خوشمزه ای دارید !!!
به به
خیلی قشنگ بود
این مطلب های آخری از همش بهتر !!!!!!!
راستی دوست داری لینکت یه جای جالب نشون داده بشه
ما یه لینک باکس زدیم که کارش افزایش آماره
اسمش هست
آتلانتیس
یک سری بزن و عضو شو و لینکتو ارسال کن
اصلا خیلی امکانات داره می تونی بری تو قسمت راهنما همه رو بخونی !
فقط ترا بخدا یه سر بزن !!!!
خدا نگهدار
سال نو هم کمکم مبارک