جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

برای دانش آموزکلاس سومی به نام علیرضا

او نه درس خون بود ونه منظم ،همیشه بالباسهای نشسته، بدون جوراب با یه دمپایی به مدرسه می اومد اکثر اوقات دوتا دستاش رو به کمر میزد وبه بهانه ی درد دل از کلاس بیرون میومد "مثل اینکه دوتا هندونه زیر بغل داشته باشه "از نظر مدیر، معاون ومعلما آخر بی خیالی و بی نظمی بود

یادمه یه روزموقع زنگ تفریح آخرین نفری بود که  داشت تو راهرو مدرسه به طرف حیاط می رفت کنارم داشت حرکت می کرد دستمو گذاشتم رو شونه ش، ایستاد

 گفتم : علیرضا

گفت : بله آقا

گفتم : می دونی ؟

گفت : چی ؟

گفتم : اینکه تو پسرخوبی هستی

لحظه ای مکث کرد اشک شوق توچشاش جمع شد وگفت :جدی میگی آقا

گفتم :  بله

گفت : دست شمادرد نکنه آقا ،شما اولین کسی هستی که چنین حرفی بهم زده  آخه هیش کی تاحالا چنین حرفی بهم نزده بود ممنون آقا

ومن به فکر فرورفتم وبه خودم گفتم محسن وای برتو چقدر کم توجهی، شایدم بی توجهی به این بچه ها کرده ومیکنی؟

نظرات 1 + ارسال نظر
سید محسن احمدزاده پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:30 ب.ظ http://www.emam8.com

سلام
خیلی با این حال کردم
انصافا اینا همه نشون میده که استاد روحیه دادن به بچه ها هستید.
موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد