جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

یاددادن

                                                    

یاد دادن حساب به دانش آموزان خوب است ،اما یاددادن این که در زندگی چه چیزهائی به حساب می آید وچه چیزهائی به حساب نمی آید ،‌ بهتر از آن است.   (تالبرت )

                                                 

نظرات 1 + ارسال نظر
رها یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ب.ظ

با سلام و درود به روان پاک شهدا که خالصانه و خاضعانه از دنیای خود گذشتند و به والاترین مراتب رسیدند امید که ما نیز با وسوسه رسیدن به بالاترین مواهب دنیای گذرا از وجدان و دین خود نگذریم.
گرچه در همه جا رسم است که بزرگان پس از شنیدن انتقادهای مردم (به ویژه زمانی که منتقد ناشناس باشد) ابتدا صحت و سقم موضوع را بررسی می کنند بنده نیز با احترام به منتقدی که نمی شناسم و البته شاید ایشان نیز بنده را درست نشناخته باشند، می پرسم: آیا پدر عزیزی که از جانب تمام پدران شهدا اینجانب را شایسته توجه دانسته اند با کدام سند و چگونه از رفتارهایی از بنده انتقاد کرده اند که تنها با در کنار هم بودن و شاهد مسلم بودن می توان نسبت به آن دست یافت؟
آیا ایشان که فردی مذهبی اند در مورد عدم شرکت تمام دانش آموزا ن در نماز جماعت به متغیرهای دیگر نیز توجه داشته اند؟ آیا هنگامی که برخی از دانش آموزان علاقه ای به شنیدن حرف های تکراری مراسم نماز جماعت که گاهی خود نماز را تحت الشعاع قرار می دهد ندارند وظیفه ی معاون پرورشی این است که با زور سر نیزه آنها را به نماز بفرستد؟

و اما اگر ایشان به راستی پدر شهیدی باشند و عملکرد بنده ایشان را ترسانده باشد باید بگویم: "وای به حال مروتی!" چرا که جنابعالی و دوستان دیگر شاهد بوده اند که او زمانی نه چندان دور روزی --- ساعت در سازمان دانش آموزی کار می کرد و سازمان در بین استانهای دیگر رتبه---- را داشت. و در آن زمان حتی یک تلفن به منزل نمی کرد. اما اکنون او را چه شده که تنها به کارهای خود می رسد؟ و اکنون جناب آقای باغستانی حتمآ به خود خواهند گفت: این تغییر رویه 180 درجه ای حتی اگر ممکن باشد آیا در نتیجه ی این نیست که زمینه ای برای کار وجود ندارد؟ وگرچه گزارش عملکرد بنده روشن است و تقدیم می گردد.
و اما سخن پایانی بنده این است: در سال گذشته که اینجانب در سازمان دانش آموزی در خدمت دوستان بودم برخی به دلایل گوناگون به مخالفت برخاستند و ناسازگاری ها آغاز شد. اما هدف بنده چه بود؟ اگر عشق به قدرت بود باید به هر نحو می ماندم اما خدای من شاهد است که نبود. هدف من نیز خدمت بود نه سیراب کردن نفس از عطش قدرت.
هدف کار شخصی نبود که اگر بود استفاده از موقعیت ریاست سازمان بهترین زمینه بود.
حاج آقا! حتمآ این روایت را به خاطر دارند که «دو زن با ادعای مادری یک فرزند به نزد حضرت علی(ع) رفتند و قضاوت در این مورد را به وی سپردند. پس از این که بحث نتیجه ای نداد حضرت فرمود: حالا که مادر مشخص نیست، کودک را به دو نیم می کنیم. در این هنگام یکی از دو زن برآشفت و گفت: نه! من از حق خود گذشتم تا کودکم سالم بماند؛ او را به آن زن دهید.»

من نیز نخواستم به هر نحو بمانم. نخواستم مالک باشم و شاهد ضربه خوردن سازمان باشم. نخواستم و نگذاشتم سازمان دانش آموزی (کودک نوپایی) که به همراهی نیاز داشت بازیچه سیاست بازی ها شود یا بدون توجه رها شود و گمان کردم با رها کردن و سپردن آن به دست کسانی که مورد نظر مسئولان هستند به جایگاه واقعی خود می رسند. (گرچه قضاوت در مورد این مدت بر عهده بنده نیست و دانش آموزان و مربیان بهترین قضاوت را دارند)
و اما اکنون نیز هیچ علاقه ای به ماندن و کار اجرایی در این سیستم ندارم چرا که گمان می کنم کار به جایی رسیده که ساختار سردرگم آموزش و پرورش نیاز به بازسازی جدی دارد و دوست دارم در جایی دور از سلسله مراتب قدرت به نوجوانان و جوانان این سرزمین بیاموزم که سرزمینشان، هدفشان و مسئولیت هایشان را مانند فرزند خود دوست بدارند و هیچگاه راضی نشوند که با خودخواهی و به قیمت ماندن خود به واقع آن را از بین ببرند.


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد