جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

میخهای بر روی دیوار

 

 

 

پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت . پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت : « هر بار که عصبانی می شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی .»

 

روز اول ، پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ، همان طورکه یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند ، تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر می شد . او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخها بر دیوار است ...

 

به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ، یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد .

 

روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است . پدر دست پسر بچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت :‌« پسرم ! تو کار خوبی انجام دادی . اما به سوراخهای دیوار نگاه کن . دیوار دیگر هرگز مثل گذشته اش نمی شود . وقتی تو در هنگام عصبانیت ، حرفهایی می زنی ، آن حرفها هم چنین آثاری به جای می گذارند . تو می توانی چاقویی در دل انسان فرو کنی و آن را بیرون آوری . اما هزاران بار عذرخواهی هم فایده ندارد ؛ آن زخم سر جایش است . زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناک  است . »

 

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:41 ق.ظ http://www.ansaralreza.blogsky.com

سلام بر شما برادر فعال و انقلابی از درج مطالب زیبایتان در این وبلاگ واقعا استفاده کردم و برای شما آرزوی موفقیت و سربلندی در سال آتی دارم سال خوبی داشته باشید در پناه خداوند منان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد