جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

خدایاماروببخش

خدایا

مارو ببخش که در کار خیر

یا “جار” زدیم…

یا “جا” زدیم…

یادت هست خدا

تامی به تازگی صاحب یک برادر شده بود و مدام به پدر و مادرش اصرار می کرد که او را با برادر کوچکش تنها بگذارند. پدر و مادر تامی می ترسیدند که او هم مثل بیشتر بچه های چهار، پنج ساله به برادرش حسودی کند و به او آسیبی برساند. برای همین به او اجازه نمی دادند با نوزاد تنها بماند؛ اما در رفتار تامی هیچ نشانه ای از حسادت دیده نمی شد. با نوزاد مهربان بود و اصرارش برای تنها ماندن با او، روز به روز بیشتر می شد. تا اینکه بالاخره پدر و مادرش به او اجازه دادند. تامی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست. تامی کوچولو به طرف برادر کوچکترش رفت، صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت:« داداش کوچولو، به من بگو خدا چه شکلیه؟ من کم کم داره یادم می ره!»

نتیجه:
یادتان هست آخرین باری که با خدا ملاقات کردید در مورد چه چیزی با او صحبت کردید؟ بعضی وقت ها آنقدر از این ملاقات گذشته است که اصلا یادمان نمی آید که چه موقع و در مورد چه چیز بوده!! شاید خدا امروز دل تنگ ما باشد. صدایش بزنیم… تا فردا اگر صدایمان کرد، حداقل صدایش را یادمان نرفته باشد!

جی۵ لاین . کام

...

یه شیرهیچ وقت نگران نظر گوسفندا نمیشه

سپاس معلم

تقدیم به همه ی معلمان بزرگوار

از اردیبهشت تا بهشت راهی نیست.بهشت ارزانی تان باد.

معلم...

اگر کسی بتواند معلم خوبی باشد ، خیانت کرده است اگربه کار خوب دیگری بپردازد . چرا که معلمی مقام پیغمبری و تعلیم مقام خدایی است .

دکترمصطفی محمود

دکتر مصطفی محمود میگوید:


" شاید باورم نکنی وقتی به تو بگویم که تو زندگیی مرفه تر از زندگی کسری داری ... و خوشی تو در زندگی از امپراطور فارس و قیصر روم و فرعون مصر بیشتر است... ولی این یک واقعیت است.


پیشرفته ترین وسیله از وسایل نقلیه که فرعون مصر در اختیار داشت کالسکه ای بود که اسب آن را میکشید ...

در حالیکه تو ماشین شخصی داری و میتوانی سوار قطار شوی، و جای نشستی در هواپیما داشته باشی ...


امپراطور فارس قصرش را با شمع ها و چراغ های روغنی روشن میکرد... در حالیکه تو خانه ات را با برق روشن و نورانی میکنی.


وقیصر روم از کوزه ها و جام ها توسط ساقی ها آب مینوشید ...

در حالیکه تو از آب های تمیز تصفیه شده مینوشی و آب در لوله ها به سویت جاری میشوند.


و لوییس چهاردهم آشپزی داشت که بهترین خوراک های فرانسوی را برایش آماده میکرد

درحالیکه تو در پایین خانه ات رستوران فرانسوی، چینی، آلمانی و شیرینی فروشیها و... داری.


و بادبزنهایی از پر شترمرغ که خدمه با آن به صورت فرمانروای خود باد میزدند در گرمای تابستان ...

تو به جای آن کولرهای خنک کننده در خانه ات داری که با لمس دگمه ای خانه ات را به بهشتی مبدل میکند!!


تو امپراطوری، و همه آن فرمانروایان در خوشی و راحتی به نسبت امروز از چیزی برخوردار نبوده اند.

اما گویا ما امپراطورهایی هستیم که حرص و طمع بر ما چیره گشته، و به خاطر این طمع ها، با وجود این همه نعمت که در آنها غوطه وریم، ناراحت و بدبختیم ...


هر کسی ماشینی دارد با حسد به کسی مینگرد که دو ماشین دارد.

و کسی که دو ماشین دارد، ناراحت است از وضعیتش چون همسایه اش مالک خانه ایست ...


و کسیکه خانه ای دارد از حقد و حسد میمیرد چون فلانی املاک و زمین هایی دارد ...


و آنکس که زن زیبایی دارد او را رها نموده و به آنکس که خداوند بر او حرام کرده است، نظر می افکند ...


و در آخر بعضی از ما از بعضی دیگر می دزدند، و یکدیگر را از روی حسادت و حقد میکشند، و سپس بمبی بر همه این نعمت ها و خوشی ها می افکنیم ... و آتش را در خانه هایمان شعله ور میکنیم ... سپس فریاد میزنیم که عدالت اجتماعی وجود ندارد ... و دانشجوها دانشگاهها را خراب کرده و کارگرها مصانع را ...


حقد و حسادت در واقع مسبب اصلی همه جنگ ها هستند و نه طلب عدالت ...


هرگاه حقوقت دو برابر شد، به کسی مینگری که حقوقش سه برابر شده، پس برافروخته میشوی ...

ما امپرازوری هایی هستیم که پیشرفت کرده ایم به عنوان یک شهر، اما در فرهنگ عقب مانده ایم ...


انسان در زندگی اش پیشرفت نموده ... و در محبتش عقب مانده است...

تو امپراطوری ... این درست است ... ولی بدبخت ترین امپراطور مگر کسی که خداوند با رضایت و قناعتش او را مورد رحم قرار دهد.

خدایا...

خدایا بگذار گوشهایم سنگین بمانند

سمعک را می خواهم برای چه؟

وقتی شنیدنی های این دنیا

یا “دروغند” یا “گناه”

عجب صبری خدا دارد


خداوندشیطان را ازدرگاه خود بیرون کرد به خاطرانسان

اما انسان چه کرد؟

باشیطان متحدشد ودرمقابل خداوند قرارگرفت

شیطان براوسجده نکرد ولی اوبه شیطان سجده کرد

عجب صبری خدا دارد

نامه خدا به همه انسانها

امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم،امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی؛ اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که میخواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی،  فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی:"سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی.         

 یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت، کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.          

بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.          

تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.         

 متوجه شدم قبل از نهار هی دورو برت را نگاه می کنی؛ شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!!          

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.         

 بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمیدانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟          

در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی.         

 در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط ازبرنامه هایش لذت می بری.         

 باز هم صبورانه انتظار ترا کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،          

شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!         

 موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی،  به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.         

 نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی؛ اما اشکالی ندارد،          آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!          

هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خستهء تکرارِ یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم.         

 چقدر مشتاقم که به تو بگویم: چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...         

 احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.          من صبورم،  بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.          حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی.  من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر، یا گوشه ای از قلبت که بسوی من آید.       خیلی سخت است که مکالمه ای یکطرفه داشته باشی.          

خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!          

آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟         

 اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم.       من هرگز دست نخواهم کشید... 

برای پدرامید

کسی که می خواهد باعقاب ها پرواز کند ، هرگز با مرغابی ها شنا نمی کند.