جوان ایرانی
جوان ایرانی

جوان ایرانی

کاش زنده بود...

کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود، رفت.

خستگی روزش را بر سر قلک بی چاره خالی کرد.

پول های خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد.

وارد مغازه شد.

با ذوق گفت: ببخشید آقا !

یه کمربند می خواستم.

آخه، آخه فردا تولد پدرم هست.

به به، مبارک باشه، چه جوری باشه ؟

چرم یا معمولی، مشکی یا قهوه ای،

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

فرقی نداره ... فقط ...،

فقط دردش کم باشه !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد